کنایه از کم گو و شخصی که از حیا و ادب یا از صلابت و مهابت مخاطب سخن نتواند گفت. (آنندراج). کسی که از خجالت و شرمساری یا حماقت یا جهتی دیگر نمی تواند سخن گوید و حرف زند. (ناظم الاطباء) : گرچه روی سخن امروز سراسر با ماست ما ز کم حوصلگی نیم زبانیم همه. باقر کاشی (از آنندراج)
کنایه از کم گو و شخصی که از حیا و ادب یا از صلابت و مهابت مخاطب سخن نتواند گفت. (آنندراج). کسی که از خجالت و شرمساری یا حماقت یا جهتی دیگر نمی تواند سخن گوید و حرف زند. (ناظم الاطباء) : گرچه روی سخن امروز سراسر با ماست ما ز کم حوصلگی نیم زبانیم همه. باقر کاشی (از آنندراج)
هم صدا، هم آواز، هماهنگ، متفق یک زبان شدن: کنایه از هماهنگ شدن، متحد شدن، با خلوص نیت رفتار کردن یک زبان گردیدن: کنایه از هماهنگ شدن، متحد شدن، با خلوص نیت رفتار کردن، یک زبان شدن
هم صدا، هم آواز، هماهنگ، متفق یک زبان شدن: کنایه از هماهنگ شدن، متحد شدن، با خلوص نیت رفتار کردن یک زبان گردیدن: کنایه از هماهنگ شدن، متحد شدن، با خلوص نیت رفتار کردن، یک زبان شدن
گزیدن کسی با سخن. ضربۀ زبان. کنایه از دشنام دادن. ملامت کردن. سخن تلخ گفتن درباره کسی. بدیهای او را برخش کشیدن. سرزنش کردن. گوشه و کنایه زدن. گواژه. بیغاره. فسوس. طعنه زدن. در زبان فارسی و عربی، چه در سخن نظم و نثر فصحا و چه در تداول عوام، امثال فراوان درباره زخم زبان (طعن اللسان) موجود است: ز زخم سنان بیش زخم زبان که این تن کند خسته و آن روان. اسدی. چه زخم زبان هم نبودی پسند ز رای حکیمان شدی بهره مند. نظامی. که نیست زخم زبان در جهان صلاح پذیر. اثیر اومانی. زخم کآن از زبان یاران است بدتر از زخم تیرباران است. مکتبی. گر مرهم سینه هست بسیار گو زخم زبان مباش در کار. ؟ آنچه زخم زبان کند با من زخم شمشیر جان ستان نکند. ؟ - امثال: زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است (امثال و حکم دهخدا) ، مجروح گشتن بوسیلۀ شمشیر بهتر است از شنیدن طعنه و گواژۀ خصمان. رجوع به زخم شود
گزیدن کسی با سخن. ضربۀ زبان. کنایه از دشنام دادن. ملامت کردن. سخن تلخ گفتن درباره کسی. بدیهای او را برخش کشیدن. سرزنش کردن. گوشه و کنایه زدن. گواژه. بیغاره. فسوس. طعنه زدن. در زبان فارسی و عربی، چه در سخن نظم و نثر فصحا و چه در تداول عوام، امثال فراوان درباره زخم زبان (طعن اللسان) موجود است: ز زخم سنان بیش زخم زبان که این تن کند خسته و آن روان. اسدی. چه زخم زبان هم نبودی پسند ز رای حکیمان شدی بهره مند. نظامی. که نیست زخم زبان در جهان صلاح پذیر. اثیر اومانی. زخم کآن از زبان یاران است بدتر از زخم تیرباران است. مکتبی. گر مرهم سینه هست بسیار گو زخم زبان مباش در کار. ؟ آنچه زخم زبان کند با من زخم شمشیر جان ستان نکند. ؟ - امثال: زخم زبان از زخم شمشیر بدتر است (امثال و حکم دهخدا) ، مجروح گشتن بوسیلۀ شمشیر بهتر است از شنیدن طعنه و گواژۀ خصمان. رجوع به زخم شود
مردی که نصف عمر خود را گذرانیده باشد. (ناظم الاطباء). کسی که به اواسط جوانی رسیده باشد. (فرهنگ فارسی معین) ، اسب رام نشده و دست آموز نگشته. (ناظم الاطباء)
مردی که نصف عمر خود را گذرانیده باشد. (ناظم الاطباء). کسی که به اواسط جوانی رسیده باشد. (فرهنگ فارسی معین) ، اسب رام نشده و دست آموز نگشته. (ناظم الاطباء)
سیاه زبان. بدزبان. عیبگو، کسی که دعای بد او اثر کند. (غیاث اللغات). شخصی که زیر زبانش سخت سیاه باشد و نفرین او تأثیر داشته باشد و او را سق سیاه نیز گویند. (آنندراج) : پیک بشارتی شد و اشک سفید پی سهم سعادت آمده آه سیه زبان. میرالهی (از آنندراج). - سیه شدن زبان، از کار افتادن زبان به سبب پر گفتن. (آنندراج) : فقیه اگرچه سیه شد زبانش از تکرار نیافت مسئله چون کلک تنگ شق ز کتاب. طغرا (از آنندراج). ، سق سیاه شدن: حذر از تیره روزی باید ای اهل سخن کردن زبان چون شد سیه ویران کند شهری بنفرینی. محسن تأثیر (از آنندراج). رجوع به سیاه زبان شود
سیاه زبان. بدزبان. عیبگو، کسی که دعای بد او اثر کند. (غیاث اللغات). شخصی که زیر زبانش سخت سیاه باشد و نفرین او تأثیر داشته باشد و او را سق سیاه نیز گویند. (آنندراج) : پیک بشارتی شد و اشک سفید پی سهم سعادت آمده آه سیه زبان. میرالهی (از آنندراج). - سیه شدن زبان، از کار افتادن زبان به سبب پر گفتن. (آنندراج) : فقیه اگرچه سیه شد زبانش از تکرار نیافت مسئله چون کلک تنگ شق ز کتاب. طغرا (از آنندراج). ، سق سیاه شدن: حذر از تیره روزی باید ای اهل سخن کردن زبان چون شد سیه ویران کند شهری بنفرینی. محسن تأثیر (از آنندراج). رجوع به سیاه زبان شود
نیم شب. هنگام نیم شب. در دل شب: آسمان از ستاره نیم شبان به چه ماند به پشت سنگی سار. کسائی. حاکم در جلوۀ خوبان به روز نیم شبان محتسب اندر شراب. ناصرخسرو. این شب دین است نباشد شگفت نیم شبان بانگ و فغان کلاب. ناصرخسرو. درگه میران غز درشکنی نیمروز چون در افراسیاب نیم شبان روستم. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 268). نوش لب رفت پیش نوش لبان چنگ را برگرفت نیم شبان. نظامی. نظر به حال چنین روز بود در همه عمر نماز نیم شبان و دعای اسحارش. سعدی
نیم شب. هنگام نیم شب. در دل شب: آسمان از ستاره نیم شبان به چه ماند به پشت سنگی سار. کسائی. حاکم در جلوۀ خوبان به روز نیم شبان محتسب اندر شراب. ناصرخسرو. این شب دین است نباشد شگفت نیم شبان بانگ و فغان کلاب. ناصرخسرو. درگه میران غز درشکنی نیمروز چون در افراسیاب نیم شبان روستم. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 268). نوش لب رفت پیش نوش لبان چنگ را برگرفت نیم شبان. نظامی. نظر به حال چنین روز بود در همه عمر نماز نیم شبان و دعای اسحارش. سعدی